• داستان زیبای برگ ریزان

    ساعت 7 صبح، چهره خواب آلود کودکانه، سختی ترک لحاف های پشمی گرم، صبحانه نیم و نصفه خورده یا نخورده و کوله ای از مشق های نوشته شده یا نشده و بعد ترک خانه گام به گام، هوای سرد، خاطره گرمی خانه را می ربود سنگ فراش ها را می شمردم تیرهای چراغ برق چهار راه ها و در رویای زمانی که بزرگ خواهم شد می غلتیدم تا یخ زدگی گونه هایم فراموش شود نصف ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان جالب مرد ثروتمند

    مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.کشیش گفت:بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم. خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی. اما در مورد من چی؟…من همه چیز خودم را به آنها ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان مسئولین یک مؤسسه خیریه

    وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد اوفرستادند.. مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید.نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟وکیل: آیا شما در ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان زیبای لاک پشت

    یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجاکه لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سالطول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماهمحوطه رو تمیز کردند، و سبد ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان زیبای افراد معدود

    آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! حتما می دانید که نوبل مخترع دینامیت است. زمانی که برادرشلودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترعدینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد:…. "آلفرد نوبل، ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان جالب امتحان فیزیک

    استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکندشما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟ دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزداکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدینترتیب مطرح کندحال ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان دختر خانم زیبا

    یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است :می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم.من 25 سال دارم و بسیار زیبا ، با سلیقه و خوش‌اندام هستم. آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم.شاید تصور کنید که سطح توقع من بالاست ، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان جالب شوهر پیر

    زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز … پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان زیبای سال آخر دانشگاه

    دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود: ۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان زیبای انسانیت

    چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,, ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان آموزنده ی بیل گیتس

    بعد از خوردن غذا بیل گیتس 5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت دادپیشخدمت ناراحت شدبیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟پیشخدمت : من متعجب شدم ….بخاطر اینکه در میز کناری پسر شما 50 دلار به من انعام داد در درحالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان روی زمین هستید فقط 5دلار انعام می دهید !گیتس خندید و ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان زیبای فروشنده

    مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد.   بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان اصول منطق

    معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد – پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهادمی کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟ هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدرآن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان چشمه ای درباغ

    در باغی چشمه‌ای‌بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه‌ای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می‌کرد. ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد. آب در نظرش شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می‌برد که تند تند خشت‌ها را می‌کند و در آب می‌افکند. آب فریاد زد: های، چرا ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان برنده ی مسابقات

    تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره. یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان زیبای درخت شکلاتی

    نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند.قبل از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد ….. عد با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .چهره اش بی درنگ تغییر کرد.خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان زیبا و پند آموز

    انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد. چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل! سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود.چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان زیبای پیرزن

    روایت شده است در حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی بزرگ میساختند. اما چند روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند. پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه! کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید! ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴