• آب حیات و بختک (داستانک)

    آب حیات و بختک یک داستان کوتاه و خواندنی   مى‌گويند اسکندر که بر عالم حکم مى‌کرد، شنيد که آب حيات هست و هر کس از آن بخورد؛ عمر جاويدان مى‌کند. عزم کرد که آب حيات را به‌دست بياورد. با سپاه بسيار به‌سمت ظلمات حرکت کرد. چون راه، سخت و ناهموار بود بيشتر لشکريان او در راه تلف شدند تا به دهانهٔ غار رسيد. هر چه کوشش کردند ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان خواندنی پسر نابغه

    داستان کوتاه جالب و خواندنی پسر نابغه که با پیش بینی های خود زندگی پدر و مادرش را زیرو رو کرد در ادامه مشاهده کنید…   زن و مردی چند سال بعد از ازدواجشون صاحب پسری میشن و چند روز بعد از تولد بچه متوجه میشن که اون یه نابغه اس بچه در یک سالگی مثل یک آدم بزرگ شروع به حرف زدن میکنه و در دوسالگی به اکثر زبانها حرف میزنه در سه سالگی با ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان زیبای بیمارستان روانی

    داستان کوتاه و زیبا از یک بیمارستان روانی   برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستان‏‎های روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می‏‎دادند. وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان خواندنی برای زندگی

    یک درس خواندنی برای زندگی     بر لب جویی و در کنار کسی که دوستش داشتم نشسته بودم. کف دستش را در جوی فرو برد و آن را بیرون آورده و به من نشان داد و گفت: آبی که کف دستم جای گرفته میبینی؟این نشانه عشق من است!   و به راستی چنین بود…مادامیکه دستانمان را با دقت باز نگه داریم آب در کف دستها باقی میماند.اما اگر انگشتانمان را سفت و ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • دختر سوارکار داستان خواندنی و جالب

    داستان جالب و خواندی دختر سوارکار که بر اثر حادثه ای پایش از جا در می رود و ابوعلی سینا با کار جالبی او را درمان می کند در ادامه مشاهده کنید.   در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و لگنش از جایش درمی‌رود   پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد   دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند     هر چه به ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • زنجیر عشق داستان کوتاه و خواندنی

    زنجیر عشق داستان کوتاه و خواندنی   یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستانک ، سگی که روی آب راه می رفت

    داستانک ، سگی که روی آب راه می رفت   او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند. بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند. در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد.   شکارچی پرنده سگ جدیدی خریده بود، سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ میتوانست روی آب راه برود. شکارچی ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • جوانی که با شنیدن این سوره بیمار شد!!!

    جوانی که با شنیدن این سوره بیمارشد!!!   در حالات رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله وارد است که به عيادت بيمارى رفتند و از او احوالپرسى كرده و فرمودند: جريان بيمارى تو چيست؟ عرض كرد: شما نماز مغرب را براى ما خوانديد و در نماز سوره قارعه را قرائت فرموديد پس از آن من گفتم بار خدايا اگر براى من در نزد تو گناهى است كه مى‏ خواهى مرا به ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • خدا چه می خورد؟!!

    حکایتی بسیار جالب ، خدا چه می خورد؟   حکایت است که پادشاهی از وزیرخود پرسید: بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد ، و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی.   وزیر سر در گریبان به خانه رفت . وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟ و او حکایت بازگو کرد. غلام خندید و گفت : ای ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • حکایت خواندنی لعنت بر شیطان

    یک حکایت جالب و خواندنی   به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • قلیان کریم خان زند و درویش، داستانک

    قلیان کریم خان زند و درویش     درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره‌های تو برای چه بود؟» درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • الماس ها کجایند

    داستانکی زیبا و خواندنی   چشم فروبسته اگر واکنی در تو بود، هر چه تمنا کنی داستانی عبرت آموز در مورد زندگی یک زارع پیر آفریقایی وجود دارد که به موفقیت زیادی دست یافت، ولی یک روز از شنیدن داستان کسانی که به آفریقا می روند به هیجان می آید.   او مزرعه خود را می فروشد و تصمیم می گیرد به آفریقا برود، معدن الماس کشف کند و به ثروتی ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • قدر عشقت رو بدون (داستانی زیبا)

    داستان کوتاه و زیبا به عنوان قدر عشقتون را بدونید …   یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از هر لحاظ دختر به پسربرتری داشت ولی چندین سال از پسر بزرگتر بود .دختر اونو بعنوان یه دوست خوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دخترمیشه ولی هیچ وقت جرات نکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه .   یه روز دختر از دوست پسرش ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • شعر زیبایی از قاسم صرافان

    شعر زیبایی از قاسم صرافان در وصف شهر زیبای شیراز . . .   دلبر شیرازیم در حافظیه می‌دوید می‌دوید این سو و آن سو و مرا هم می‌کشید     از نفس افتاده بودم، با نفس‌هایش ولی داشت جان تازه‌ای در قلب خشکم می‌دمید     شعرها می‌خواند از بر، شورها می‌شد به پا شورها می‌ریخت در من، شعرها ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • قصه ی خواندنی گربه های نادان

    قصه ی زیبا و خواندنی گربه های نادان   گربه ی خاکستری گفت: من می خوام از درخت بالا برم و یک پرنده شکار کنم. گربه ی قهوه ای همان طور که سرش را می خاراند گفت: از کجا بفهمیم روی درخت پرنده ای هست یا نه؟ گربه ی نارنجی گفت: اول از همه باید از درخت بالا بریم. سه گربه به سمت جنگل رفتند و کنار یک درخت بزرگ بلوط ایستادند. گربه ی خاکستری گفت: ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستان زیبای عاشقی پادشاه

    داستان زیبای عاشقی پادشاه   فیلم سینمایی «سخنرانی پادشاه» را دیده اید؟ «تام هوپر» این فیلم را در سال 2010 ساخت و «کالین فرت» که نقش پادشاه را بازی می کرد در هشتاد و سومین مراسم اسکار و برای ایفای همین نقش، جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد. فیلم سخنرانی پادشاه در مورد جورج ششم و لکنت زبان اوست اما ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • داستانک جالب خروس و زن با حیا

    حکایت جالب خروس و زن با حیا   می گویند مردی ، خروسی خرید و به خانه برد. وقتی وارد شد ، همسر جوانش ، سر و رویش را پوشاند و نهیب زد: ای مرد! غیرتت چه شده است؟ روزها که تو نیستی ، آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است ، تنها بمانم؟ خروس را بیرون ببر و از هر که خریده ای به او بازگردان!   مرد ، خوشحال از این که زن چنان پاکدامنی ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴  

  • حکایت جالب مرد اسیر و پادشاه

    حکایت جالب و خواندنی مرد اسیر و پادشاه   در يكى از جنگ‌ها، عده‌اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد. وقت ضرورت چو نماند گريزدست بگيرد سر ...

    جزئیات بیشتر / دانلود تاریخ ارسال : ۱۵ مهر ۱۳۹۴